امروز : شنبه, ۱۰ آذر , ۱۴۰۳ - 29 جماد أول 1446
انتظار بیست ساله ی یک کفاش
تنش تکیده و جدای از موهایی که هنوز حجم رنگ پریدگی اش زیاد نیست، دستهایش اما پینه بسیار دارد! به چهره اش که نگاه نکنی، باورت نمی شود این دستهای یک نان آور ۴۸ ساله است!
“حمیدرضا” متولد ۵۳ و اهل همین کرمانشاه خودمان است. اهالی کرمانشاه اگر گذرشان به دارایی و ادارات اطراف خورده باشد حتما او و دکه ی چهل تکه اش را دیده اند. آنقدر تکه تکه است که فکر میکنی از جنگ هفتاد و دوملت بازماند!
داستان از این قرار است که در طول این بیست سال، او برای حفظ آلونک کوچک و محقرش تلاشهای بسیاری کرده و خوشبختانه تا امروز شهرداری با او راه آمده، گرچه گیر و گرفتاری هایی هم داشته که هر بار توسط برخی همکاران شهرداری یا شورای شهر مرتفع شده، اما موقت!
گویا پدر حمیدرضا که حالا در قید حیات نیست خودش کارگر شهرداری بوده و برای همین او انتظار دارد که بیشتر هوایش را داشته باشند.
آقای تدریسی که ساکن محله ی برزه دماغ است و حضانت مادر پیرش را بعهده دارد در این باره می گوید:من بیست سال است که این دکه را دارم و دلم می خواهد برای کارم مجوز رسمی داشته باشم و طبق روالی که دیگران کار می کنند مشغول باشم.
به گفته ی او شهرداری طبق قانون مصوب سالهای ۸۲ یا ۸۳ جز در موارد خاص، مجوز دایم به کسی نمی دهد.
حمیدرضا می گوید:بارها از شورای شهر برای شهرداری نامه گرفتم، به دفتر اجاق و زرافشانی و احمدی و ملکی رفتم و اشاره کرده ام که شرایط جسمی و مالی ام ضعیف است، اما اگر مجوز بگیرم، یک کیوسک مطبوعاتی برپا می کنم، حتی اگر زیر بار قرض بروم!
وی می افزاید: برای این کار یک استشهادیه محلی هم به شهرداری بردم که نشان می داد همسایه ها همه از من راضی اند و در طول سالها مزاحمتی برایشان نداشته ام.
حمیدرضا البته جواز کفاشی هم ندارد چون برای داشتن جواز باید حداقل یک مغازه ی ۱۲ متری داشته باشد که او شرایط مالی اش را ندارد، این نشان می دهد که شهرداری تا امروز خیلی خوب با او راه آمده و شاید انتظار او خارج از قواعد است.
با این حال او از آقای فیروزی هم نام می برد، کسی که چندین بار کمکش کرده و کارش را در شهرداری راه انداخته، شاید برای همین است که او تا امروز دوام آورده است.
این کفاش دل خسته گویا یکبار هم ازدواج کرده اما مشکلات مالی، شرایط زندگی را برایش مختل کرده و توان ادامه ی راه با همسرش را نداشته است.
حالا او فقط یک کفاش رنجور است که به سختی روزگار خود و مادرش را می گذراند و از شهرداری انتظار دارد علیرغم آنکه از تبصره ای استفاده نمی کند، شرایط او را درک کنند و اجازه دهند تا همه ی تلاشش را برای داشتن یک مجوز رسمی به کار گیرد.
او می گوید: می دانم تا امروز شهرداری خیلی با من راه آمده و به خیلی ها زحمت داده ام اما شاید دری به تخته خورده و حداقل خیری پیدا شود که دستم را بگیرد تا از این فلاکت بیرون بیایم.
ما هم امیدواریم به آرزویش برسد، حمید۴۸ ساله آرتروز گردن دارد، چون مجبور است دایم سرش را خم کند، اما امیدواریم قلب و روحش بیش از اینها خسته، خمیده و درمانده نشود!
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.